» تصویری ناب از لحظه وصال یک مادر شهید به فرزندش
گاهی اوقات تنها یک فریم عکس هزاران برگ توضیح میخواهد که از توان ما خارج است. به خصوص لحظه ای که یک مادر پاره های استخوان فرزندش را بعد از سال ها در آغوش میگیرد.
بارها و بارها از مقام مادر گفتیم و نوشتیم. از صبوری و مهربانیاش، از نجابت دستان آسمانیاش، اما نگفتیم آنکه عزیز کردهی سالهای جوانیاش را به مسلخ عشق میفرستد در دلش چه غوغایی است. مگر میشود جوان رعنا قامتت را، پارهی جگرت را به میان آتش بفرستی، بیخیال روزگار را سپری کنی.
حاجیه خانم سیده هنده حسینی مادر شهیدان محمد و جابر آقاجانی خاطرات آن روزهایش را برایمان به تصویر میکشد.
محمد طاقت دیدن دستان تاول زدهام را نداشت. خیلی کوچک بود. یکبار گفت: «مادر ما حاضریم گرسنه بمانیم ولی شما کارگری نکنید. جابر مسئول پایگاه بسیج محل بود. و محمد قاری قرآن و چه صوت زیبایی داشت. هنوز هم قرآن محمد را روی طاقچهی خانه میگذارم تا هروقت دلم برای دیدنش تنگ میشود به یاد او چند آیه بخوانم.
از کدامیک از پارههای جگرم بگویم. از جابر بگویم که یکبار کت و شلوار زیبایی پوشید و گفت: «مادر الآن داماد شدم». انگار دنیا را به من داده بودند. شوخی او را جدی گرفتم و صحبت ازدواج را پیش کشیدم، اما او دلش جای دیگری بود. خندید و گفت: «مادر :همسر من تفنگ است».
لحظه وصال یک مادر شهید به فرزندش/ اطلاعاتی از نام این مادر شهید در اختیار نداریم |
و حالا همیشه حسرت میخورم چرا او را در لباس دامادی ندیدم. جوان بود و شوق زندگی داشت. هردو از کنارم پر کشیدند آرام. خودم خواسته بودم. خودم آنها را به قربانگاه فرستادم. تا اسماعیلی شوند برای حسین زمان. حتی یادم هست وقتی جابر به مرخصی آمد. گفتم: «چرا آمدی مگر نرفته بودی که شهید شوی؟» آن روز همه به من با تعجب نگاه کردند.
جابر گفت: «انشاالله شهید میشوم مادر» شاید غریب باشد که خودت فرزندت را به پیشواز مرگ بدرقه کنی. اما با صلابت بدرقه کردم. جابر به قولش عمل کرد و در عملیات کربلای 5 آسمانی شد.
اما خبر شهادت محمد پاهایم را ناتوان ساخت. در بازار فروش ماست و سبزی بودم که گفتند محمد شهید شد. همانجا بیهوش بر زمین افتادم. محمد به مولایش اباالفضل العباس (ع) اقتدا کرد. درکردستان با دستهای شکسته و چشمان از حدقه بیرون آمده به استقبال مرگ سرخ شتافت.
حاجیه خانم هنوز هم یک آسمان صبر در سینه دارد و یک کهکشان امید در نگاهش موج میزند.
نرالی که برادرش را به شهادت رساند!
خانواده ی شهیدان موحد رستگار ، پس از آن که وصیت نامه به جا مانده از حسن را گشوده و خواندند ، متوجه رازِ شهادت این دو برادر به فاصله کوتاهی از یکدیگر شدند. شما نیز با مطالعه ی این وصیت نامه ، که در خط به خط آن ، هیجان و برافروختگی معنوی کاملا مشهود است ، به این راز پی خواهید برد. روحمان با یادشان شاد
الها! اگر چه نزدیک ترین و سریع ترین راه تقرب و وصل به درگاهت” شهادت” است، در پی این وصل، توانم را فدایت نمودم، وجودم را فنایت، و زیر پا گذاشتم دنیای فانی و پست را و گریستم از فراقت و توسل جستم به ائمه اطهارت، قبولم دار اگر چه قابل نیستم.
عمری است که در پی لقایت، حال و هوای دیگر بر سرم شده است، گام هایم از برای دیدار تو خسته، از بس راه پیمودم، بیابان های گرم و سوزان جنوب را پشت سر نهادم، قله های رفیع و سخت غرب و کردستان را زیر پا در نوردیدم، دره های پرفراز و نشیب محرم، صحرای رمضان، ارتفاعات سردشت و … از برای دیدارت، حال با قبول کردن من در حضورت آرامشم بخش که تو عطاکننده نفس مطمئنه ای.
آخرین لحظات شب است و از مصاحبت با یک شهید برگشتم، نمی دانم تاکنون در زندگیم چنین حالتی بوجود نیامده بود، تاکنون این طور شاد نشده بودم، لحظاتی دیگر به سحر نمانده است و احساس میکنم که آخرین پیامم را بر روی صفحه کاغذ مینویسم. خیلی خوشحالم و از خوشحالی نمی توانم در خود بگنجم. احساس می کنم ضیافت ائمه اطهار و اولیاءالله جهت آمدنم آماده شده است.
احساس میکنم شهدا را می بینم. احساس می کنم لحظه ای دیگر در کنارشان جای میگیرم.
خدایا ! تو را شکر می کنم که به من عطا نمودی این بی خود شدن را.
خدایا ! دوست دارم با شهدا باشم، دوست دارم من را از اولیاءت جدا مگردانی، او* نیز این طور دوست دارد.
خدایا در این دنیا هیچ نمی خواهم، فقط و فقط می خواهم من و او* را با هم شهید نمایی و در کنار هم به خاک سپرده شویم. دوست دارم حیات آن دنیا را با هم بگذرانیم.
هان ای دوستان! دوست دارم شهید شوم و می دانم که وقت زیادی به شهادتم و شهادت هر دویمان* نمانده است.
خدایا ! محبت چقدر صفا دارد. دوستی چقدر معنا دارد. اگر می دانستم زودتر خود را آماده می نمودم تا در حضورت جای گیرم.
خدایا ! بین من و دوستانت جدایی نینداز. بین من و دوستانت فراق و دوری حاصل مکن.
خدایا! دیگر نمی خواهم در این دنیا زندگی کنم، چرا که تو را شناختم و حضورت را مدتی است درک نموده ام.
خدایا ! دوست دارم طعم احترام در حضور و محضرت را به من بچشانی، به من عطا بفرمایی، آخرین روزهای حیات را چقدر زیبا طی می نمایم، تا حیات طیبه را کسب نمایم. عمر زیادی را در این بیابان ها سپری نمودم، در صحراهای جنوب و ارتفاعات غرب به عشق تو گام برداشتم، حالا پیدایت نمودم ، حالا حضورت را طلب می نمایم. درست است از برای معشوق در شوق لقایش سوختن رمز است.
خدایا ! عمری است می سوزم لیک میسازم اما اکنون طاقت ساختن ندارم. عزم سفر وجودم را مملو از عشق لقائت فراگرفته است.
دوستان! دیگر «موحد» را نخواهید دید، دیگر گام هایش را در سرزمین های جهاد و قتال نخواهید دید. دیگر آه و سوزش را نخواهید دریافت. دیگر فریادش را بر آسمان های خونین غرب و جنوب نخواهید شنید. موحد از میانتان می رود.
خدایا ! من چطور شکرگذاری به درگاهت کنم از این که مرا در این زمان آفریدی؟ بهترین و حساس ترین لحظات زندگیم را مصادف با موسم گلچینی از بوستان عاشقان لقایت قرار دادی. چطور شکرگذار باشم که مرا در این زمان پربرکت جمهوری اسلامی قرارم دادی؟
“الحمدلله، سبحان الله العظیم”
دوستان بیایید تا به ما بپیوندید. ما به ملاقات خدایمان رفتیم. دنیا ارزش ندارد، دنیا سودی ندارد، دنیا فانی است. آنچه که باقی است آخرت است، اعمال خوب انسان هاست، چرا خود را اسیر دنیا نموده اید؟ چرا خود را اسیر منجلاب فساد و تباهی نموده اید؟ توجه کنید ، برگردید به سوی خدای خود.
نمی دانم چه مینویسم. شور و شوق سراسر وجودم را گرفته، می بینم که در کنار شهدا قرار گرفته ام، میبینم که بهترین اولیاء خدای را به ملاقات نشسته ام “الله اکبر” . این نوشته و این کلام را از روی احساسات نمی نویسم، از روی تاثرات ظاهری نمی نویسم، از روی اعتقاد و ایمان می نویسم. از روی یقین مینویسم.
ای کسانی که حق شما را اداء نکرده ام، مرا ببخشید. ای دوستانی که حق رفاقت را نتوانستم ادا نمایم، مرا عفو کنید.
خدایا ! تو خود می دانی که خسته شده ام و دلشکسته. مرا آرام بخش، مرا مطمئن ساز، مرا در حضورت جای ده، از من راضی شو و مرا ببخش.
پدر و مادر گرامی و معظم! خداوند انشاالله در حق شما رحمت و مغفرت نماید و از فیوضات الهیه اش شما را بهره مند نماید. شکر به جای آرید که از وجود پربرکت شما ، یادگاری مرا حضور حضرت حقتعالی دارید و به خدای تعالی هر چه بیشتر روی آورید و اگر اذن و اجازه حضرتش حاصل شود، شفیع نیکوئی را دارید. امید است وجودتان را تسلیم او کنید تا او نیز نظری بنماید که می نماید،انشاالله . و از خدای بخواهید همان طور که در کنار شما و با شما بوده ام، روز قیامت نیز جدایی حاصل نشود بین ما. انشاالله تعالی
والسلام
» وصیت نامه یک دانش آموز شهید
خدایا بارلها خودت شاهدی که من هیچ نوع مقصدی جز دفاع از قانون اسلامی خودت ندارم و این راهی که من انتخاب کرده ام راهی است که امام حسین (ع) این راه را پیموده و علی اکبر پیموده، عباس دلاور پیموده، کلیه شهیدان از صدر اسلام گرفته تا اکنون پیموده اند پس خون من از خون بقیه شهدا که بهتر نیست لذا از درگاه ایزد منان تقاضای شهادت در راه ستایش تو را دارم./ من زندگی زیر بار ظلم را قبول نخواهم کرد و مرگ سرخ را بر این زندگی ترجیح می دهم. / به من الهام شده که به آرزوی دیرینه ام، شهادت، خواهم رسید اما افسوس می خورم که 18 سال از عمرم می گذرد و هنوز اندر خم یک کوچه ام. گزیده ای از وصیت نامه شهید محمود ناظری
» شهیدی فرانسوی با موهای بلوند + تصویر دیدنی
یک نفر بود مثل آدم های دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کمپشت و سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح. “ژوان” دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد.
محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش، مستدل نباشد و محال بود حقی را بیابد و بااخلاص از آن دفاع نکند. در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانی های حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش می کردند. یکی از آنها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که بازهم برای او از این سخنرانی ها بیاورند.
بعد از مدتی، رفت و آمد “ژوان کورسل” با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس، بیشتر شد. غروب شب جمعه ای، یکی ازدوستانش “مسعود” لباس پوشید برود کانون برای مراسم، “ژوان” پرسید: “کجا می ری؟” گفت: “دعای کمیل” ژوان گفت: “دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می دی بیاییم!” گفت: “بفرمایید”.
چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب می دانست. با “مسعود ” رفت و آخر مجلس نشست. آن شب “ژوان” توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه ها می گفتند.
هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: “بریم دعای کمیل”.
گفتند: “حالا که دعای کمیل نمی روند”؛ تا شب خیلی بی تاب بود.
یک روز بچه های کانون، دیدند “ژوان ” نماز می خواند، اما دست هایش را
روی هم نگذاشته و هفته بعد دیدند که بر مُهر سجده می کند. “مسعود” شیعه شدن
او را جشن گرفت.
وقتی از “ژوان ” پرسید: “کی تو رو شیعه کرد؟ ” او جواب داد: “دعای کمیل علی(ع)”.
گفت: “می خواهم اسمم رو بذارم علی”.
“مسعود ” گفت: “نه، بذار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع)”.
گفت: “پس چی؟”
“هرچی دوست داری”
گفت: “کمال”
چه اسم زیبایی، برای خودش انتخاب کرد. مسیحی بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شیعه، در حالی که هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود.
مادرش، خیلی ناراحت بود. می گفت: “شما بچه منو منحرف می کنید”.
بچه ها گفتند: “چند وقتی مادرت را بیار کانون” بالاخره هم مادرش را آورد. وقتی دید بچه ها، اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد.
کتابخانه کانون، بسیار غنی بود. “کمال” هم معمولاً کتاب می خواند. به خصوص کتاب های شهید مطهری.
خیلی سؤال می کرد. بسیار تیزهوش بود و زود جواب را می گرفت، وقتی هم می گرفت ضایع نمی کرد و به خوبی برایش می ماند.
یک روز گفت: “مسعود! می خوام برم ایران طلبه بشم”.
“برو پی کارت. تو اصلاً نمی توانی توی غربت زندگی کنی. برو درست را بخوان.” آن زمان دبیرستانی بود.
رفت و بعد از مدتی آمد و گفت: “کارم برای ایران درست شد. رفتم با بچه
ها، صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقی برم قم.” با
برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت.
مسعود گفت: “تو که فارسی بلد نیستی، با این قیافه بوری هم که داری، معلومه ایرانی نیستی!
خیلی اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت کردند و آنها هم با قم و در مدرسه حجتیه پذیرش شد. سال شصت و دو شصت و سه بود.
ظرف پنج شش ماه به راحتی فارسی صحبت می کرد.
اجازه نمی داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می گفت: “معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود.”
خیلی راحت می گفت: “من کار دارم. شما نشستید با من حرف بزنید که چی بشه! برید سر درستون. من هم باید مطالعه کنم.”
کتاب “چهل حدیث” و “مسأله حجاب” را به زبان فرانسه ترجمه کرد.
همیشه دوست داشت یک نامی از امیرالمؤمنین(ع) روی او بماند. می گفت: “به من بگید ابوحیدر، این آن رمز بین علی(ع) و من هست.”
یک روز از “مدرسه حجتیه ” زنگ زدند که آقا پایش را کرده توی یک کفش که من زن می خواهم. هرچه می گوییم حالا اجازه بده چندسالی از درست بگذره، قبول نمی کند.
مسعود گفت: “حالا چه زنی می خواهی؟ “
گفت: “نمی دونم، طلبه باشد، سیده باشد، پدرش روحانی باشد، خوشگل باشد. “
مسعود هم گفت: “این زنی که تو می خوای، خدا توی بهشت نصیبت می کند. “
هرچه توجیهش کردند، فایده نداشت.
“مسعود ” یاد جمله ای از کتاب حضرت امام افتاد که توصیه کرده بودند “طلبه ها، چند سال اول تحصیل را اگر می توانند، وارد فضای خانوادگی نشوند. “
رفت کتاب را آورد. گفت: “اصلاً به من مربوط نیست، ببین امام چی نوشته. “
جمله را که خواند، کتاب را بست. سرش را انداخت پایین. فکر کرد و فکر کرد. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: “باشه “.
خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است.
هر وقت ما گفتیم: “امام ” می گفت: “نه! حضرت امام “.
یک روز رفت پیش مسعود و گفت: “می خواهم برم جبهه ” ایام عملیات مرصاد بود.
مسعود گفت: “حق نداری “.
گفت: “باید برم “.
مسعود: “جبهه مالی ایرانی هاست؛ تو برو درست رو بخوان “.
گفت: “نه! حضرت امام گفتند واجب است.”
فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقریباً بیست و چهار سال داشت.
از زمان بلوغش تا شهادت هشت نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هر روز یک قدم
جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه مقلد امام شد و مترجم و بالاخره
رزمنده.
چقدر راحت این قوس صعودی را طی کرد، چقدر سریع.
کمال، آگاهانه کامل شد و در یک کلام، بنده خوبی شد.
یکی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه می گوید: اگر “کمال کورسل ” شهید نمی شد، امروز با یک دانشمند روبه رو بودیم، شاید با روژه گارودی دیگر!
کمال عزیز! ریشه های باورت در ضمیر ما، تا همیشه سبز باد!
» عکسی درنوروز۳۰ سال قبل
عملیات فتح
المبین ، درست در ایامِ نوروز سال ۱۳۶۱آغاز شد و در تمام مدتی که مردم در
تعطیلات نوروزی به سر می بردند در جبهه های جنوب جریان داشت. رزمندگان
اسلام ، با تقدیم جان های تابناکِ فراوانی ، موفق شدند قبل از پایان
تعطیلات نوروزی ، عملیات را با پیروزی کامل به اتمام برسانند و نتایج آن را
به عنوان عیدی سال ۱۳۶۱ به ملت ایران تقدیم نمایند.
تصویری که مشاهده می کنید ، در حدفاصل چهارم تا دهم فروردین ماه ۱۳۶۱ ، طی
مرحله ی دوم عملیات فتح المبین ، توسط بسیجی هنرمند «مهرزاد ارشدی» برداشته
شده است. محل عکس برداری ، دشت «رقابیه» ، واقع در منطقه ی عمومی «شوش» می
باشد. رزمنده ی بر خاک افتاده ، احتمالا یک کمک تیربارچی بوده است. روحمان
با یادش شاد
ارسال مطلب : مسلم مهکی
» وصيت نامه شهيد «حاج همت»
شهيد حاج محمد ابراهيم همت در دومين وصيت نامه بجامانده از خود نوشته است: خويشتن را در قفس محبوس مي بينم و مي خواهم از قفس به در آيم.سيمهاي خاردار مانعند.من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم.
*اولين وصيت نامه شهيد همت:
به تاريخ 19/10/59 شمسي ساعت 10:10 شب چند
سطري وصيت نامه مي نويسم : هر شب ستاره اي را به زمين مي کشند و باز اين
آسمان غمزده غرق ستاره است ، مادر جان مي داني تو را بسياردوست دارم و مي
داني که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهيدان داشت.مادر، جهل حاکم بر يک
جامعه انسانها را به تباهي مي کشد و حکومت هاي طاغوت مکمل هاي اين جهل اند
و شايد قرنها طول بکشد که انساني از سلاله پاکان زائيده شود و بتواند
رهبري يک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گيرد و امام
تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داري
که من براي يک اطلاعيه امام حاضر بودم بميرم ؟ کلام او الهام بخش روح
پرفتوح اسلام در سينه و وجود گنديده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت
داشتم از امام بخواهيد برايم دعا کنند تا شايد خدا من روسياه را در درگاه
با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از
انسانهاي سازش کار و بي تفاوت و متاسفانه جواناني که شناخت کافي از اسلام
ندارند و نمي دانند براي چه زندگي مي کنند و چه هدفي دارند و اصلا چه مي
گويند بسيارند. اي کاش به خود مي آمدند. از طرف من به جوانان بگوئيد چشم
شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام را و خود را
دريابيد نظير انقلاب اسلامي ما در هيچ کجا پيدا نمي شود نه شرقي – نه غربي؛
اسلامي که : اسلامي … اي کاش ملتهاي تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير به
خود مي آمدند و آنها نيز پوزه استکبار را بر خاک مي ماليدند. مادر جان،
جامعه ما انقلاب کرده و چندين سال طول مي کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق
طاغوت را از مغز انسانها بيرون ببرد ولي روشنفکران ما به اين انقلاب بسيار
لطمه زدند زيرا نه آن را مي شناختند و نه باريش زحمت و رنجي متحمل شده اند
از هر طرف به اين نو نهال آزاده ضربه زدند ولي خداوند، مقتدر است اگر
هدايت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگي را دوست دارم
ولي نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم علي وار زيستن و
علي وار شهيد شدن, حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم
شهادت در قاموس اسلام كاريترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرك و الحاد
ميزند و خواهد زد. ببين ما به چه روزي افتاده ايم و استعمار چقدر جامعه ما
را به لجنزار کشيده است ولي چاره اي نيست اينها سد راه انقلاب اسلاميند ؛
پس سد راه اسلام بايد برداشته شودند تا راه تکامل طي شود مادر جان به خدا
قسم اگر گريه کني و به خاطر من گريه کني اصلا از تو راضي نخواهم بود. زينب
وار زندگي کن و مرا نيز به خدا بسپار ( اللهم ارزقني توفيق الشهادة في
سبيلک) .
و السلام؛
محمد ابراهيم همت
**دومين وصيت نامه شهيد همت:
به نام خدا
نامي كه هرگز از وجودم دور نيست و پيوسته با يادش آرزوي وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسين(ع) سالار شهيدان اسوه و اسطوره بشريت.
مادر گرامي و همسر مهربانم پدر و برادران عزيزم!
درود خدا بر شما باد كه هرگز مانع حركتم در راه خدا نشديد.چقدر شماها
صبوريد.خودتان مي دانيد كه من چقدر به شهيدان عشق مي ورزيدم غنچه هايي
كه(كبوتراني كه)هميشه در حال پرواز به سوي ملكوت اعلايند.الگو و اسوه هايي
كه معتقد به دادن جان براي گرفتن بقا (بقا و حيات ابدي)و نزديكي با خداي
چرا كه «ان الله اشتري من المومنين».
من نيز در پوست خود نمي گنجم.گمشده اي دارم و خويشتن را در قفس محبوس مي
بينم و مي خواهم از قفس به در آيم.سيمهاي خاردار مانعند.من از دنياي ظاهر
فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم(هواي نفس شيطان درون
و خالص نشدن)
در طول جنگ برادراني كه در عمليات شهيد مي شدند از قبل سيمايشان روحاني و
نوراني مي شد و هر بي طرفي احساس مي كرد كه نوبت شهادت آن برادر فرا رسيده
است.
عزيزانم!اين بار دوم است كه وصيت نامه مي نويسم ولي لياقت ندارم و معلوم است كه هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در اين راه افتادم و پس از پيروزي انقلاب نيز سپاه را
پناهگاه خوبي براي مبارزه يافتم ابتدا در گيري با ضد انقلاب و خوانين در
منطقه شهرضا (قمشه)و سميرم سپس شركت در خوزستان و جريان كروهك ها در خرمشهر
پس از آن سفر به سيستان و بلوچستان (چابهار و كنارك)و بعدا حركت به طرف
كردستان دقيقا دو سال در كردستان هستم .مثل اين است كه ديگر جنگ با من عجين
شده است.
خداوند تا كنون لطف زيادي به اين سراپا گنه كرده و توفيق مبارزه در راهش را
نصيبم كرده است.اكنون من مي روم با دنيايي انتظار انتظار وصال و رسيدن به
معشوق.اي عزيزان من توجه كنيد:
*1-اگر خداوند فرزندي نصيبم كرد با اينكه نتوانستم در طول دوراني كه همسر
انتخاب كردم حتي يك هفته خانه باشم دلم مي خواهد او را علي وار تربيت كنيد.
همسرم انسان فوق العاده ايست او صبور است و به زينب عشق مي ورزد او از
تربيت كردن صحيح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پيدا كرده است .اگر پسر
به دنيا آورد اسم او را مهدي و اگر دختر به دنيا آورد اسم او را مريم
بگذاريد.چون همسرم از اين اسم خوشش مي آيد.
*2-امام مظهر صفا پاكي و خلوص و دريايي از معرفت است .فرامين او را مو به
مو اجرا كنيد تا خداوند از شما راضي باشدزيرا او ولي فقيه است و در نزد خدا
ارزش والايي دارد.
*3-هر چه پول دارم اول بدهي مكه مرا به پيگيري سپاه تهران (ستاد مركزي)بدهيد و بقيه را همسرم هر طور خواست خرج كند.
*4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشيدن به راه
شهيدان و استعانت به درگاه خداوند است تا اين انقلاب را به انقلاب حضرت
مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) وصل نمايد و در اين تلاش پيگير مسلما نصر
خدا شامل حال مومنين است.
*5-از مادر و همه فاميل و همسرم اگر به خاطر من بي تابي كنند راضي نيستم.مرا به خدا بسپاريد و صبور و شجاع باشيد.
حقير حاج همت
» شهید شهرام نوروزی
قسمتی از وصیت نامه شهید شهرام نوروزی :
بیایید اختلافهای کوچک را به کنار بگذارید و آن خونهایی را که برای تا اینجا رساندن این انقلاب ریخته شده در نظر آوردید و آنچه را که شایسته این نعمت عظمی و این خون دادنهاست انجام دهید ، بیایید با هم به صمیمیت و مهربانی رفتار کنید ، بیایید برای هم دلسوز باشید هر کاری می کنید اول خدا را در نظر بگیرید. بیایید به فکر جایگاه ابدی خود باشید و این دنیای فانی را به عنوان « الدنیامزرعة الاخره» نظاره کنید و آمال و آرزوی خود را در دنیا قرار ندهید و هرگز در کارهای خیر مأیوس و ناامید نشوید و در همه حال بگویید :
توکلت علی الله و هو ارحم الراحمین
» پرکاهی تقدیم به آستان کبیر الله
به گزارش خبرنگار
ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، در قطعه 24 گلزار شهدای بهشت
زهرا (س) زیارتگاه شهیدی است که همه نام و نشانی که بر روی سنگ مزارش حک
شده، متن وصیت نامه کامل اوست. روی سنگ مزار این شهید والامقام به جای نام و
نشان مرسوم فقط این جمله نقش بسته است: «پر کاهی تقدیم به آستانه کبیر الله»
در وصیت نامه این شهید دفاع مقدس نوشته شده است: ای برادران و خواهران و
دوستان برایم گریه نکنید که دشمن خیال میکند ضعیف هستید. به دشمن بگوئید
اگر پیـکرم را صد پاره کنند اگر پارههای آن را بسوزانند و اگر خاکستر مرا
به دریا بریزند، در دل امواج خروشان دریا صدایم را خواهید شنید که فریاد
میزنم اسلام پیروز است و ستمگر نابود است.
خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی و خواهران و برادران عزیزم سلام رسانده و امیدوارم خدا را هیچ موقع فراموش نکنید. ای مادر که مرا در دامـان خود پرورش دادی و شب و روز برایـم زحمت کشیدی سعی کن همـچون زینـب در مرگ فرزندت صبور باشی و این را بدان که آخرین راه مردن است؛ چه بهتر آنکه در راه اسلام شهید شوم؛ من در رختخواب مردن را ننگ میدانم.
ای مادر و پدر گرامی مرا تشییع جنازه نکنید که از روی هزاران شهیدی که
بی هیچ تشییع جنازهای جانشان را فدای انقلاب کردند، شرمندهام. برروی سنگ
قبرم نامم را ننویسید میخواهم همچون دهها هزار شهید دیگر گمنام باقی
بمانم. اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید «پرکاهی تقدیم به آستانه کبیر
الله»…
مزار شهید در بهشت زهرای تهران قطعه 24 ردیف 125 شماره 5 است .
» لحظه دیدار شهید با سیدالشهداء
به گزارش رهبران شیعه به نقل از گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس : در سال ۱۳۴۱ هجری شمسی و در شهر مذهبی و شهید پرور بابل، فرزندی از خانواده ای کشاورز چشم به جهان گشود که نام او را “محمد زمان” نهادند.
“محمد زمان” از همان کودکی، دستانش به کار و زحمت آبدیده گشت. همراه با کار کشاورزی، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را به سر برد و راهی دبیرستان شد و موفق به اخذ مدرک دیپلم گشت. در کنکور تجربی شرکت کرد و در رشته پزشکی قبول شد.
دل و عقلش، در زد و خورد بودند؛ یکی به رفتن به دانشگاه تشویقش مینمود و دیگری کوی عاشقان عارف، حوزه و نوکری امام زمان (عج) را دورنمایی زیبا، به او نشان میداد. منصبی که به آقایی عالم برتری داشت و محمد زمان، این جوان پاک مازنی در نجوای عاشقانهاش چنین میسرود:
همه شب در آستانت شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی
محمدزمان، در نهایت حوزه را برگزید و مدال نوکری آن امام همام را بر گردن آویخت، نزد حضرت آیت الله ایازی (رحمه الله علیه) رفت و به تحصیل در مکتب ناب جعفری مشغول گشت. در و دیوار مدرسه رستمکلا، خلسههای جاودانه شبهای حضور محمد زمان را از یاد نخواهد برد.
شهید ولیپور در اندک مدتی نردبان ترقی را طی نمود و در علم و عمل به مدارج بالا رسید به گونهای که آیت الله ایازی به آینده علمی وی بسیار امید داشت و آیندهای پر فروغ را سرانجام وی خواند. محمد در دوران تحصیل،همچون دیگر طلاب خطّه علویان از جبهه و دفاع از میهن غافل نبود. او پرورده مکتب ناب امام صادق (علیه السلام) بود و مردانگی را نزد شیرمرد عرصة عرفان و عمل، آیت الله ایازی آموخته بود. به جبهه رفت و زیباترین غزلهای حضور را به نظاره نشست. محمد زمان به راستی عارف حقیقی و شیدای حضرت دوست بود. دست نوشتههایی چند از مناجات عارفانه وی به روشنی گواه این مدعاست:
«شهادت، زیباترین واژه دفترچه زندگانی زمین است. هر از چند گاهی، چند برگی از دفتر زمین، به نام بلند شهید، رنگ خون میگیرد و باز شرف و عزت زمینیان هابیل تبار در سرشک حسرت ملائک، راز پس پردهای را می گشاید. قلم بر آن است تا این بار به روزهای خاکی، افلاکی دیگری نظاره افکند و در چینشی از جنس نور، فانوسی رهگشا برای ما کشتی شکستگان دریای غفلت بسازد.»
و سرانجام، زندگانی خاکی شهید ولیپور در ۲۳/۳/۶۷ در عملیات «کربلای ۱۰» به سرانجام خونین خود رسید و او با اصابت ترکشی به کمر در شلمچه، بال در بال ملائک گشود.
*خاطره ای از دوست و داماد شهید:
دوست صمیمی و داماد شهید محمد زمان ولی پور تعریف می کند: فرمانده سپاه
بابل به من خبر داد که برادر همسر شما شهید شدند و این در حالی بود که بیست
روز از ازدواج ما می گذشت. به بیمارستان شهید یحیی نژاد رفتم، رئیس
بیمارستان مانع شد. گفت: شما تحمل نداری. …وقتی تابوت را باز کردم، دیدم که
شهید دست بر سینه دارد و با حالت تبسم، لبخند می زند.
تعجب کردم که دست بر سینه، چرا لبخند می زند؟
شب شهید بزرگوار را در خواب دیدم که گفت:«می دانی چرا لبخند زدم؟ به خاطر
آنکه حضرت سیدالشهدا (ع) را دیدم و گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
(ع)، او را در بغل گرفتم و لبخند زدم.»(۱)
* قسمتی از وصیتنامه روحانی و عارف شهید؛ محمدزمان ولی پور
«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»(احزاب/۲۳)
«برخی از مومنان مردانی هستند که به عهدی که با خدا بستهاند کاملا وفا
کردهاند تا به راه خدا شهید شده اند و از ایشانند آنانکه به انتظار فیض
شهادت مقاومت کرده هیچ عهد خود را تغییر نداده اند.»
قبل از عرایضم لازم می دانم که این بی چاره مسکین را به شما معرفی کنم: حقیر- محمد زمان ولی پور افروزی (ملکوتی)، نام پدر بزرگوارم حاج علی، نام مبارک مادر عزیزم: زهرا، متولد: ۱۳۴۱ دارنده گناهان صغیره و کبیره و … در نقطه ای از نقاط خونین سرزمین سرخگون خوزستان، در شب سوم شعبان، شب میلاد سید جوانان، سرور آزاد مردان جهان تشیع، حضرت حسین بی علی-علیه السلام-رو به کعبه و کربلایش زانو بغل زدم تا در این لحظات آخر دارالفنا با شما مردان و زنان دین و دنیا، اتمام حجت کرده تا فردای قیام قیامت عذری آورده نشود.
…خداوندا! تو خود دانی که در این دل شب، در قلبم چه می گذرد و چه رازهایی از این قطره گندیده را در قلبم نهادی، تو خود گواهی که می خواهم بفهمم این موجود قطرهای هیچ نیست.
آهای انسان! بیا درگوشه ای از زمین خداوند، پاسی از شب را تفکر کن که توی ضعیف ذلیل و بیچاره بیچیز چرا این جا آمدی؟ اگر ماموریتی داشتی انجام ده و گرنه جواب «چرا» را بده.
یا عبید الدنانیر و الدراهم، ای بندگان دینار و درهم! ای کسانی که به
سکه و کاغذهای نقشه دار(اسکناس) و سنگ و گل و آجر و آهن پارهها قانع شده و
گره قلبی بستهاید! گرهای ناگسستنی جز با خداوند و دینش؛ بدانید که کاخ و
خانه و اشیانه و ماشین و مال التجاره همه و همه را زلزله عظیم قیامت در
قلب زمین فرو می برد حتی توی قطره _انسان) را؛ نمیدانم چی بگویم ولی
حقیقتا برای ما انسانها ننگ و عار است که با این همه عظمتش و روح اللهی اش
به خاک و سنگ و آهن و… سرگرم شود و مثل بچه ها با آنها بازی کند. آیا حیف
نیست؟ خجالت نمیکشیم؟ مگر چه شده است که این همه همهمه و تاخت و تاز و
بگیر و ببند میکنیم و حرص و جوش؟
چه خبر شده که شب و نصف شب خواب و بیداری ماشین حساب و قلم در دست داریم و
هی حساب میکنیم؟ راستی تو که با شریک مالی خود در اطاقی می نشینی و حساب
می کنی آیا با نفس طاغی و خاطی خود که شریک جانی تو است این چنین محاسبه
داری؟
ای جان برادر و خواهر:
به دیگران ننگر که چه می کنند. بخوان و برو در گوشهای دور از هیاهوی
دنیاداران، کمی تفکر کن که (انشاءالله)تعالی پیروز هستید، انشاءالله که به
قول آن شاعر عارف:
عمر عزیزم شد تلف اندر پی آب و علف
کاری نکردم بهر جان استغفرالله العظیم
و اما عرض ادبی حضور مقدس روحم، روح الله الخمینی، روحی له الفداء:
امام جان! با همه بزرگی ات در قلب کوچک ما جای داری؛ نه ما بلکه خداوند،
شما را در قلبمان جای داد، حیف که یک نفس و یک ضربان قلب بیش ندارم.اماما!!
ما جوانان و همه انسانهای آزاده مسلمان، مدیون دیانت و سیاست و ریاضت و .
. . توایم. اگر وجود مبارک شما نبود، این نفس ما را در دل چاه فرو میبرد.
. .. فجزاک الله تعالی جزاء کثیرا.
و اما شما مردم:
از آحاد شما طالبم که اگر در این مدت مسائلی را از این حقیر دیدید به
بزرگواری خود بخشیده و از همه شما راضی هستم، خداوند همه شما را از گزند
جمیع مفاسد حفظ فرماید، انشاءالله.
خدمت انجمنهای اسلامی و ستادهای مقاومت و تمام ارگانهای لشکری و کشوریعرض
کنم که: اخلاص عمل داشته و کار را برای یکدیگر نکنید و صمیمیت و اخوت و
مشورت و وحدت رابیشتر کرده، تکبر و ریا و حسادت و حس انتقام جویی و… را به
هر قیمتی که شده در خود بسوزانید تا سبک بال شوید.
خدمت برادران و خواهران بزرگوار خود عرض کنم که نتوانستم برادری دلسوز،
همیار و همکار شما باشم لذا تقاضای عفو دارم، رجاء آن دارم که خون ما را به
بازیچه نگرفته و به رخ دیگران نکشیده و خدای نخواسته توسط خونمان به امیال
و آمال دنیای پست نرسید، ان شاء الله.
و اما با شما دو بزرگوار(پدر و مادرم) چه بگویم؟ روی زحمات و زجر و رنج شما پدرِ پشت خمیده و مادر دل شکسته نمیشود قیمت گذاشت، حقیر دستم خالی است لذا به عزت خونم از خداوند عزیز میخواهم که شما دو بزرگوار را پاداشی کبیر عنایت فرماید، انشاء الله… خوشا به حال والدینی که امانت را خیانت نکرده بلکه با دو دست ادب به صاحبش برگرداندند و شما هم این چنین کردید؛ اما اگر بخواهید برای شیخ محمد زمان عاصی بگریید، به یاد حضرت ابا عبدالله الحسین-علیه السلام- و علی اکبر و دیگر یارانش باشید. جزاکم الله خیرا کثیراً کثیرا.
وصایای حق الناس:
اگر کسی بر گردنم حقی دارد هر چه قدر کم باشد یا این که باید راضی باشد یا
از خانواده ام دریافت کند ولی هر چه که بر گردن دیگران دارم بخشیدم. دیگر
اینکه در این ۱۸ سالی که در میان اجتماع بودم به هر کسی که جسارتی کردم یا
سیلی زدم یا زیر چشمی نگاه کردم یا غیبت کردم و غیبت او را شنیدم یا تکبر و
عجبی کردم یا پرخاشی کردم و بالاخره هر ذرهای که به هر کسی به طریقی
جسارتی کردم اعلام کنید که شیخ محمد زمان از همه آنها، به هر طریقی عذر
میخواهد و جداً عاجزانه دست و پایشان را می بوسد و العفو العفو میگوید.
و در آخر عرایضم:
ای مولایم! ای باقی، ای خالق، ای سبوح، ای قدوس، ای شهید و شاهد، ای قهار،
ای غفار، ای رب ودود، ای رب رؤف، ای عزیز دلم، ای سر تا سر وجودم! با تو چه
طور حرف بزنم! هیچی نمیتوانم بگویم ولی این قدر بگویم که ۲۵ سال مرا مهلت
دادی و صبر کردی، ۲۵ سال زنده نگه داشتی و روزی ام دادی و از خطرات جن و
انس محفوظم داشتی. مولای من! خیلی خیلی به من محبت کردی اما من نتوانستم
برای تو بنده باشم، نتوانستم عبدی مخلص باشم، به من فرمودی برو ولی نرفتم،
فرمودی نرو ولی رفتم. نمیدانم که در «یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و
ارجلهم بما کانوا یعملون» (نور/۲۴) بر این بندهات چه خواهد گذشت؟ در آخر
ای پروردگارم! به حق زهرای مرضیه و خون حلقوم سید الشهدا، اول مرا پاک و
سبک کن و سپس مرا به سوی خود بخوان و بفرما «ارجعی الی ربک». یا احکم
الحاکمین: به عزتت، پرونده اعمال دنیای ما را به مهر مقدس شهادت مختومه
بگردان.
ای عزیز دلم! به عزتت خون شهدا نور دیده امت اسلام، حضرت امام خمینی «دام
الله عمره شریف» را تا ظهور حضرت صاحب «روحی له فداه» نگهدار باش.
یا اجود الاجودین: به مسئولین کشوری و لشکری، احساس مسئولیت و به امت ما
استقامت و ایمان، به خانوادههای شهدا قلبی همانند زینب کبری-علیها السلام-
به جوانان ما بیداری و عفت نفس، تزکیه، مکارم اخلاق، بی اعتنای به دنیا،
عنایت و کرامت بفرما. یا غامض المذنبین: به عزت قطرات اشک منادیان شب زنده
دار مخلص، دیوان سیئات ما را به دیوان حسنات مبدل بفرما!!
پی نوشته ها :
1- برگرفته از کتاب اسوه های تبلیغ؛ سیره های اخلاقی شهدای روحانی مازندران
باتشکر از رزمندگان شمال
» لحظه شهادت مجید حداد عادل
شهید مجید حدادعادل 8 ساعت پیش از شهادت؛ شهید نفر پنجم از راست
فهیمترین و باشعورترین بچههای این مرز و بوم در جنگ حضور پیدا کردند؛ بسیاری از آنها به شهادت رسیدند و بسیاری دیگر هم ماندند تا دفاع مقدس را روایت کنند.
» حسن فقط یکبار از ته دل خندید
پدر و مادر و همه اقوام بر مرگ من تاسف نخورید زیرا خود، خواهان چنین مرگى بودم و شکر خداى را که بر من منت گذاشت و چنین هدیه اى عطا کرد. من به چنین مرگى راضى بودم . شما هم دعا کنید که خدا مرا جزو شهدا محسوب کند .
وصیت نامه شهید حسن هراتی اسکندری
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد وسپاس خدایى را که ما را خلق کرد و عمر ما را در چنین زمانى قرار داد که زندگى ومرگ آن داراى هدف مى باشد. شکر خدایى که مرگ ما را شهادت در راه خود قرار داد تا در روز قیامت پیش ائمه و جمیع پیامبران و اولیاءش شرمنده نباشیم.
از پدر و مادر که براى من زحمت بسیار کشیده اند و من نتوانستم حق آنها را ادا کنم خیلى معذرت مى خواهم . امیدوارم خداوند تبارک وتعالى به آنها اجر ومزد بیکران عنایت کند . از برادرانم و خواهرم معذرت مى خواهم زیرا براى آنها برادرى نالایق بودم . از همسرم وبچه ام هم که براى آنها سرپرست خوبى نبودم مى خواهم به خاطر خدا حق شان رابر من ببخشند . از همه اقوام و خویشاوندانم که حق وحقوقى بر من دارند مى خواهم که مرا عفو کنند تا خدا هم مرا ببخشد .
پدر و مادر و همه اقوام بر مرگ من تاسف نخورید زیرا خود، خواهان چنین مرگى بودم و شکر خداى را که بر من منت گذاشت و چنین هدیه اى عطا کرد. من به چنین مرگى راضى بودم . شما هم دعا کنید که خدا مرا جزو شهدا محسوب کند . پدرم !مادرم ! برادرانم ! خویشاوندان ! به خصوص همسرم ! از اینکه همیشه ساکت بودم و با شما کمتر صحبت و شوخى مى کردم (مرا ببخشید ) به هر صورت انشاء ا… که شما این حالت مرا از چشم اینکه خدایى نکرده غرور یا تکبرى داشتم نگاه نکنید به من عنوان بنده اى فقیر ، مسکین ، بیچاره نگاه کنید که الان در بین شما نیست .
پدرم ! شما را به عنوان حلال مشکلاتى که بعد از من ممکن است رخ دهد انتخاب مى کنم . به عنوان وصیت به شما عرض مى کنم ، پس از مرگ من ، همسرم بعد از نگهدارى عده شرعى آزاد است . او را آزاد بگذارید تا با هر که خواست ازدواج کند . حتما مهریه اش را از حقوق من یا وسایل دیگرى که در خانه هست با مشورت روحانى بخصوص حاج آقا بختیا
این نظر توسط سینما در ماشین با ایرانتیک در تاریخ 1399/03/13 و 0:06 دقیقه ارسال شده است | |||
سینما در ماشین https://www.irantic.com/car-cinema من بابت سایت خوبتون ممنون هستم. ایرانتیک جدیدا ویژگی جدیدی آورده که توسط آن میتونیم با ماشین بریم داخل سینما و فیلم سینمایی رو از داخل ماشین ببینیم. اینجوری هم راحت تریم هم بهداشتیه هم خوراکی میتونیم سینما ببریم با خودمون.سینما ماشین بهترین کاری که کرده اینه که صدای سینما هم دست خودمون هست و میتونیم از رادیو ماشین صدای سینما رو پلی کنیم. شهرهای تهران و کرج و قم و شیراز و مشهد و اصفهان و احتمالا تبریز هم سینما ماشین رو دارن میارن. کلا خیلی حال میده این سینما در ماشین . پیشنهاد میکنم ی بار امتحانش کنید... سایت ایران تیک یک سایت هست که با ادرس irantic.com در دسترس هست و بلیت سینما و بلیط کنسرت و بلیط تئاتر رو میتونید ازش تهیه کنید. قیمت بلیط ها با تخفیف ویژه هستند. |
این نظر توسط هر روز آخرین خبر استخدامی را برات اس ام اس میفرستیم در تاریخ 1393/10/09 و 4:10 دقیقه ارسال شده است | |||
سلام وقت بخیر اگه تمایل داری هر روز آخرین اخبار استخدامی شرکت ، سازمان های دولتی را دریافت کنی می تونی به لینک زیر جهت فعال سازی بری http://sms.mida-co.ir/newsletter/6/estekhtam |
این نظر توسط دریافت پنل رایگان به همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 در تاریخ 1393/09/07 و 2:15 دقیقه ارسال شده است | |||
باسلام خدمت شما مدیر عزیز جهت ثبت نام پنل اس ام اس رایگان با همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 می توانید به آدرس http://50005.mida-co.ir مراجعه نمائید. منتظر حضور گرمتون هستیم mida-co.ir |
این نظر توسط پیشنهاد یک کسب کار هوشمندانه در تاریخ 1393/08/26 و 1:25 دقیقه ارسال شده است | |||
با سلام خدمت شما این پیام احتمالا آینده ی تجاری شما را متحول خواهد کرد شما می توانید با حداقل سرمایه ی اولیه ، صاحب جامع ترین مرکز فروشگاهی و خدماتی شهرتان شوید جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت WWW.IBP24.ORG مراجعه نمایید |
این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/07/02 و 1:36 دقیقه ارسال شده است | |||
با سلام خدمت شما مدیر محترم شما می توانید با عضویت در طرح همکاری فروش پنل و خطوط پیامکی از بازدید کننده وبلاک خود درآمد کسب کنید ابتدا وارد آدرس زیر شوید و مراحل ثبت نام رو کامل نمائید http://sms.mida-co.ir/hamkar سپس وارد پنل کاربری شوید و از قسمت شبکه فروش و بازاریابی کد های مربوط به فروش پنل را در سایت خود قراردهید بعد از معرفی هر کاربر به شما 25 درصد سود فروش داده می شود جهت کسب اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه نمائید mida-co.ir info@mida-co.ir |
این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/04/20 و 3:57 دقیقه ارسال شده است | |||
با سلام خدمت شما مدیر محترم برای داشتن یک سامانه حرفه ای و رایگان همین حالا اقدام نمائید. سامانه sms5002.ir به شما یک پنل پیامک کاملا اختصاصی رایگان می دهد با این سامانه پنل ارتباطی جدیدی بین سایت و کاربران خود آغاز کنید. برای فعال سازی همین حالا اقدام نمائید. جهت ثبت نام به آدرس زیر مراجعه نمائید sms5002.ir/register.php |
این نظر توسط رزرو هتل با 50 درصد تخفیف در تاریخ 1392/02/25 و 15:59 دقیقه ارسال شده است | |||
رزرو هتل شیراز ، کیش ، قشم ، مشهد و تمام نقاط با 50 درصد تخفیف لینک رزرو هتل بشه به egardesh.com شماره تماس : 021-44151435 و 44155227-021 مشاهده اطلاعات بیشتر در www.egardesh.com سامانه رزرواسیون مهر راحت ، ارزان و با اطمینان خرید کنید |
این نظر توسط مهاجرت ويزا تور مسافرت صرافي در تاریخ 1391/08/09 و 22:11 دقیقه ارسال شده است | |||
پيشنهاد ويژه مدير وبلاگ به بازديد كنندگان: سايت مجله خبري ايراني مهاجريست بهترين سايت اطلاع رساني از آخرين اخبار و مقالات و بانك اطلاعات در ضمينه هاي: 1. راهنماي مهاجرت, شرايط مهاجرت و دريافت ويزا 2. معرفي تورهاي مسافرتي معتبر 3. معرفي صرافي هاي معتبر 4. معرفي مراكز اقامتي, هتلها, مراكز خريد و جاذبه هاي توريستي تمام كشورها 5. راهنماي اخذ بورس تحصيلي رايگان از كشورها 6. معرفي فرصت هاي سرمايه گذاري داخلي و خارجي و هزاران مطلب و اخبار به روز در ارتباط با صنعت گردشگري و توريسم, آموزش, تجارت و ... در اختيار بازديدكنندگان قرار ميدهد. حتما از اين سايت جذاب بازديد نماييد. WWW.MOHAJERIST.COM |
این نظر توسط پایگاه مذهبی علمدار علیه السلام در تاریخ 1348/10/11 و 13:40 دقیقه ارسال شده است | |||
خدا را یک نگاهی سوی ما کن / ز چنگ نفس اماره رها کن / کرم کن مهدیا (عج) در خدمت خود / نصیب و روزی ما کربلا کن . . .
......................... اگر دعا نکنم من اگر دعا نکنی تو کشد غمش به درازا.............. ..................... ما منتظرانیم تا صبح ظهورش................... |
تبادل لینک با سایتهای پیج رنک 3 به بالا صورت میگیرد.
- جهت بهبود بخشیدن امر فعالیت این سایت ما را از نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود باخبر سازید؛
- از شرکت ها و موسسات مذهبی و تولید کننده محصولات مذهبی حمایت و دعوت به همکاری میشود.
فاطمه گفتيم و سوز آغاز شد . . .
گفت یا علی(ع)؛
عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛
سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
اما نه…
زبان لال میشود در برابر توصیف عشق و سوز علی و فاطمه؛
که اگر نبود صبر الهی؛
کن فیکون میشد عالم و هرآنچه در اوست.
گفت: فاطمه، فاطمه است.
اما نه؛
فاطمه، فاطمه بود و فقط، خدا و پدر و همسر و فرزندانش میدانند که؛
فاطمه که بود.
این نوا در مناسبتهای گوناگون و بدون نیاز به تغییر در کدها توسط صاحب وبلاگ، تغییر مینماید.